ازدل سرداب سامره اش هنوز میرسد آوای غربتش به گوش

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

به خودت نمره بده قبل از اینکه بهت نمره بدن

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حاسبوا قبل ان تحاسبوا

 

این حدیث رو شاید تا حالا چندین بار شنیده باشیم

 

من که زیاد شنیدم یا اینو یا هم معنا های اینو 

 

مثل این حدیث شریف از حضرت کاظم علیه السلام که میفرمایند : از ما نیست کسی که به اعمال خودش نرسد (نقل مضمون )

 

چند بار اومدم عمل کنم به این روایت شریف ، مثلا شب قبل از خواب اعمل اون روزم رو برسی کردم 

 

نتیجه ش که چیزی جز شرمندگی از امام زمان نبود البته اگر همین شرمندگی هم باشه که خ وقتا نیست واقعا جای شکر  داره

 

 

اما از یک عالم بزرگواری روش دیگه ای رو شنیدم :

 

فرمودن :

 

 آقا شما ادعا دارید که :

 

انسانیم

 

مسلمانیم

 

شیعه ایم 

 

یه کا غذ بر دارید 5 تا خصلت بنویسید که از اون دسته جدا بشید 

 

5 وجه تمایزی که با حیوان داریم :

 

5وجه تمایزی که با کافر داریم

 

5 وجه تمایزی که با سنی ها داریم

 

کلی دارم فکر میکنم ؛ به غیر از اولی که به نتیجه ای مانند عقل  و فطرت و اختیار رسیدم ک ه همه اینهارو خدای تعالی داده و ما برای اون کاری نکردیم برای بقیه به هیچ چیز دیگه های نرسیدم

 

به هیچ چیز

 

 

واقعا دیدم دستم خالیه ، شاید تا به اون روز این قدر احساس نکرده بودم این مطلب رو 

 

 

خدا بهمون رحم کنه

 

 

خاک برسرم ؛ آرزو داشتم یار حضرت باشم ولی .....

 

در اسلام خودم هم شک کردم

 

اسلام به ذات خود ندارد عیبی   هر عیب که هست از مسلمانی ماست 

۰ نظر
محمدرضا فضلعلی

این همه هیئت میری کی چی بشه؟؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بهش گفتم وضع محل خراب شده جوونا همه دارن فاسد

سشو به نشانه تایید تکون داد (یه فکرایی توسرش داشت ) بعد گفت :

بیا یه کاری بکنیم 

یه هیئت راه میندازیمو بچه هارو دور هم جمع میکنیم 

گذشت:

خودش با چند نفر دیگه صحبت کرد و و هیئت و راه انداخت

اوایل جلسه ها تو خونه کوچیک خودشون بود 

پدرش هم دم در میشست و بساط چایی راه امینداخت

خودش هم بعد از  سخنرانی  ها مداحی میکرد

بعد از هیئت هم برا بچه ها شام تهییه میکرد 

 

خلاصه اکثر کارا به دوش او بود 

 

رفته رفته تعداد بچه زیاد شد

خیلی از اون بچه هایی که منحرف شده بودن اومدن هیات

یه تعدادی از اون بچه ها هم بعدا شهید شدن

 

 

 

تو همون دوران ابراهیم رو تو خواب دیدیم 

تو یه باغ بین تعدادی از رفقا نشسته بود 

میخواستم ازش بپرسم این همه هیدت رفتی چیشد 

که قبل زا این که سوالمو بپرسم  خودش اومد جلو و گفت:

سیدعلی ، زمانی که شهید شدم وافتادم ، آقا اباعبد الله آمدند و مرا در آغوش گرفتند....

 

از کتاب سلام بر ابراهیم ۲ با اندکی تخلص

 

۰ نظر
محمدرضا فضلعلی