ازدل سرداب سامره اش هنوز میرسد آوای غربتش به گوش

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنگ نرم» ثبت شده است

آیا صدای غربت امام زمانمونو میشنویم

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم

اول دشمن از فشنگایی مثل گلوله های بالا استفاده میکرد

اما حالا

از اینا استفاده میکنن

چند تا فرق داره

یکی از اونا اینه که مثلا کلتشونو مخفی میکردن که ما نبینیم

اما دومی رو از رو میبنندند

روشم با چیزی نمیپوشند

ولی ما بازهم اونا رو نمی بینیم

حالا بشنیود از وبلاگ محبین الرضا علیه السلام:

حرفی با خانومای بدحجاب وآقا پسرایی که لباس های ناجور تنشون میکنن

تا خانومارو تحریک کنن:

تیر را به دشمن می زنند...
آیا این نامردی نیست که تیر گناه را به خودی بزنی؟!
و دیگر مَردی باقی نماند که هنگام هجوم دشمن،‌

از تو دفاع کند؟!...
 

پی نوشت:

امروز روز جمعه است 

الهی قربونتون برم هنوز به اندازه یک لیوان تشنتون نشدیم

دلم به مستحبی خوش است که جوابش  واجب است

السلام علیک یا اباصالح المهدی

۳ نظر
محمدرضا فضلعلی

پیام شهید در باره حجاب

بسم الله الرحمن الر حیم

پیام شهید درباره حجاب:

خواهرم سیاهی چادر تو کوبنده تر از خون من است

حالا یه داستان برگرفته شده از وبلاگ مدرسه علمیه الزهرا سلام الله علیها:

روز اول ورودش به دانشگاه بود،در راه بر گشت حسابی کلافه اش کردند،"خانوم برسونمتون؟""خانوم شماره بدم ؟" خانوم...  خانوم ..."خانوم افتخار میدین؟"

بغضی راه گلویش را بسته بود.غمگین و کلافه انگار که دنیا روی سرش آوار شده باشد.در سرش غوغایی بود.از آن شهر و آدم هایش دلگیر شد.سر راه به یک امام زاده که در آن نزدیکی بود رفت،زانوانش را بغل گرفت و هق هق گریه اش به راه افتاد.تا توانست با خدا درد و دل کرد و بعد از امام زاده بیرون زد.احساس سبکی می کرد.عجیب بود دیگر خبری از متلک هاوحرف و حدیث های چند ساعت قبل نبود.با بهت و حیرت به دور و برش نگاه می کرد...شهر همان شهر قبلی با همان آدم های قبلی،مگر در آن یکی دو ساعت چه اتفاقی افتاده که دیگر کسی او را اذیت نمی کند؟؟.برای لحظه ای به خودش آمد

متوجه شد که:

چادر امام زاده را یادش رفته از سرش در آورد...

۰ نظر
محمدرضا فضلعلی

فرهنگ دانشگاهی

بسم الله الحمن الرحیم

لطفا اگه میخواید این مطلبو بخونید قبلش اینو بخونید که متوجه جریان بحث بشید

خب راجب فرهنگ دانشگاهی میگفتیم

یکی ازرفقا که حق استادی به گردن حقیر داره داشت تعریف میکرد میگفت یه بنده خدایی از یکی از کشورهای اروپایی یاآمریکا اومد(اسم کشورو من فراموش کردم) طرف دکتری داشت استاد دانشگاه بود اصلا مقام علمیه گنده ای داشت گفت هفته دیگه پسرم میاد ماهم گفتیم این که باباشه اینه ببین پسرش چه مقام علمیی داره پسرش اومد از پرسیدیم خب شما مدرکتون چیه

گفت:من وقتی دیپلممو گرفتم دیدم که علاقه ای به ادامه تحصیل ندارم و ادامه ندادم

گفتیم خب حالا چیکار میکنی گفت هیچی استخدام شهرداری شدم وبه چمن زنی مشغولم  ازحقوقم هم راضیم

حالا اینو میگی بعضی جوونا میانمیگن اااوه چه فرهنگی دارن

اگه فیلیم یکی از اساتید دانشگاه های اونوری رو نشون بدن که داره توی ایام تعطیلات شیر گاو میدوشه یاداره کشاورزی میکنه میگن ااااووووووه چه آدمای افتاده ای ان

حالا اگه این مطلب از یه استاد ایرانی فیلمش دربیاد همه تو دانشگاه با انگشت نشونش میدن

میدونید مشکل از فرهنگ مانیست فرهنگ اسلامی ایرانی ما خیلی غنی تره

فقط غربی ها که تا چند سال پیش در قرون وسطی به وحشیگری وغارت میپرداختن میان فرهنگ مارو میگیرن و میبرن تو تلویزیوناشون نشون میدن

بعدا میگن این فرهنگ ماست

بعدم یه سری جوون باور میکنن

جوونا که میگیم خامن

آخه موندم به پیرمردا چی بگم

خدا به دادمون برسه

 

 

۱ نظر
محمدرضا فضلعلی