بسم الله الرحمن الرحیم

 

بهش گفتم وضع محل خراب شده جوونا همه دارن فاسد

سشو به نشانه تایید تکون داد (یه فکرایی توسرش داشت ) بعد گفت :

بیا یه کاری بکنیم 

یه هیئت راه میندازیمو بچه هارو دور هم جمع میکنیم 

گذشت:

خودش با چند نفر دیگه صحبت کرد و و هیئت و راه انداخت

اوایل جلسه ها تو خونه کوچیک خودشون بود 

پدرش هم دم در میشست و بساط چایی راه امینداخت

خودش هم بعد از  سخنرانی  ها مداحی میکرد

بعد از هیئت هم برا بچه ها شام تهییه میکرد 

 

خلاصه اکثر کارا به دوش او بود 

 

رفته رفته تعداد بچه زیاد شد

خیلی از اون بچه هایی که منحرف شده بودن اومدن هیات

یه تعدادی از اون بچه ها هم بعدا شهید شدن

 

 

 

تو همون دوران ابراهیم رو تو خواب دیدیم 

تو یه باغ بین تعدادی از رفقا نشسته بود 

میخواستم ازش بپرسم این همه هیدت رفتی چیشد 

که قبل زا این که سوالمو بپرسم  خودش اومد جلو و گفت:

سیدعلی ، زمانی که شهید شدم وافتادم ، آقا اباعبد الله آمدند و مرا در آغوش گرفتند....

 

از کتاب سلام بر ابراهیم ۲ با اندکی تخلص