ازدل سرداب سامره اش هنوز میرسد آوای غربتش به گوش

۴ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

دخترا بابایی ان

بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ کس در شام با دردانه ات همدم نشد
هیچ کس جز عمه زینب همدم دردم نشد

حرف های عمه مرهم بود بر زخمم، ولی
هیچ کس بر زخم های عمه ام مرهم نشد

الأمان از کوفه و از شام، از غربت، پدر!
طاقت ما کم شد اما سنگ باران کم نشد

قدّ من کوتاه بود و نیزه ها خیلی بلند
خواستم بر زخم هایت بوسه بگذارم، نشد

 

 

 

 

دل خوشم به این که فرمودید :

هر آنکه در دل خود به یاد ماست زائر ماست

السلام علیک یااباعبدالله

السلام علیک یا اباصالح المهدی

۱ نظر
محمدرضا فضلعلی

وای مادرم

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

 

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

مربع

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ء ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 

این ایام رو به حضرت بقیه الله الاعظم روحی فداه

تسلیت عرض میکنم.

 

 

۱ نظر
محمدرضا فضلعلی

این معز الاولیاء ومذل العداء

جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد 
                     ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم
                          مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد
شاید این باغچه ده قرن به استقبالت 
                        فرش گسترده و در دست گلایل دارد
یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
                        یک قدم مانده زمین شوق تکامل دار

جمکران نقطه امیدجهان شد

                              هرچه دل سمت خدا دست توسل دلرد  

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها
                      تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...

۰ نظر
محمدرضا فضلعلی

کوچکترین اسیرقافله

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاه کودکی ات دیده بود قافله را

تمام دلهره ها را ، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات ، می خواهم

دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی ، از کجا شروع کنم

خودت بگو ، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت

ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی است این که دستانت

گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر

گذاشتی به دل درد ، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه ساله ، چقدر

به روی خویش نیاورده اید آبله را

دلیل قافله می برد پا به پای خودش

نگاه تشنه ی آن کاروان یک دِله را

هنوز یک به یک ، آری به یاد می آری

تمام زخم زبان های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر

بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت

که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟


تعجیل درفرج امام زمان صلوات

۰ نظر
محمدرضا فضلعلی